داستان عشق بی فرجام
نوشته شده توسط : سیامک

 
نيمه شب آواره و بي حس و حال در سرم سوداي جامي بي زوال پرسه اي آغاز كرديم در خيال دل به ياد آورد ايام وصال از جدايي يك دو سالي مي گذشت يك دو سال از عمررفت و بر نگشت دل به ياد آورد اول بار را خاطرات اولين ديدار را 
  آن نظر بازي آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را همچو رازي مبهم و سر بسته بود چون من از تكرار او هم خسته بود  آمد و هم آشيان شد با من او همنشين و هم زبان شد با من او 
  خسته جان بودم كه جان شد با من او ناتوان بود و توان شد با من او دامنش شد خوابگاه خستگي اينچنين آغاز شد دلبستگي واي از آن شب زنده داري تا سحر واي از آن عمري كه با او شد بسر  
مست او بودم ز دنيا بي خبر دم به دم اين عشق مي شد بيشتر آمد و در خلوتم دمساز شد گفتگوها بين ما آغاز شد  گفتمش در عشق پا بر جاست دل گر گشايي چشم دل زيباست دل گر تو زورق بان شوي درياست دل بي تو شام بي فرداست 
  دل دل ز عشق روي تو حيران شده در پي عشق تو سر گردان شده گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست مي دارم بدان شوق وصلت را بسر دارم بدان چون تويي مخمور خمارم بدان با تو شادي مي شود غم هاي من با تو زيبا مي شود فرداي من 
  گفتمش عشقت به دل افزون شده دل ز جادوي رخت افسون شده جز تو هر يادي به دل مدفون شده عالم از زيباييت مجنون شده بر لبم بگذاشت لب يعني خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش در سرم جز عشق او سودا نبود بهر كس جز او در اين دل جا نبود 
  ديده جز بر روي او بينا نبود همچو عشق من هيچ گل زيبا نبود خوبي او شهره ي آفاق بود در نجابت در نكويي طاق بود  روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختي ما را نداشت پيش پاي عشق ما سنگي گذاشت بي گمان از مرگ ما پروا نداشت
   آخر اين قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس يار ما را از جدايي غم نبود در غمش مجنون و عاشق كم نبود  بر سر پيمان خود محكم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود با من ديوانه پيمان ساده بست ساده هم آن عهد و پيمان را شكست
  بي خبر پيمان ياري را گسست اين خبر ناگاه پشتم را شكست آن كبوتر عاقبت از بند رست رفت و با دلدار ديگر عهد بست  با كه گويم او كه هم خون من است خصم جان و تشنه ي خون من است بخت بد بين وصل او قسمت نشد اين گدا مشمول آن رحمت نشد 
  آن طلا حاصل به اين قيمت نشد عاشقان را خوشدلي تقدير نيست با چنين تقدير بد تدبير نيست از غمش با دود و دم همدم شدم باده نوش غصه ي او من شدم مست و مخمور و خراب از غم شدم ذره ذره آب گشتم كم شدم 
  آخر آتش زد دل ديوانه را سوخت بي پروا پر پروانه را عشق من از من گذشتي خوش گذر بعد از اين حتي تو اسمم را نبر خاطراتم را تو بيرون كن ز سر ديشب از كف رفت فردا را نگر آخر اين يكبار از من بشنو پند بر من و بر روزگارم دل مبند 
  عاشقي را دير فهميدي چه سود عشق ديرين گسسته تار و پود گرچه آب رفته باز آيد به رود ماهي بيچاره اما مرده بود  بعد از اين هم آشيانت هر كس است باش با او ياد تو ما را بس است





:: بازدید از این مطلب : 352
|
امتیاز مطلب : 138
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 19 / 7 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
مدیریت تو میهن در تاریخ : 1389/8/1/6 - - گفته است :
درج رایگان تبلیغات شما
سایت تو میهن این افتخار را دارد که آگهی ها و تبلیغات شما را به صورت رایگان و به تعداد نامحدود در سایت خود قرار دهد
این شرایط برای مدت کوتاهی میباشد پس زود تر اقدام کنید
درج آگهی ویژه و عکس دار رایگان می باشد
منتظر حظورتان هستیم
www.2mihan.com
Or
www.2mihan.ir
دوست عزیز وب خوبی دارید اگر مایل به تبادل لینک با ما بودید به صفحه تبادل لینک زیر مراجعه کنید
www.link.2mihan.com
Or
http://www.2mihan.com/index.php?DPT=IP19
با تشکر از شما دوست عزیز


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: